کلـبه عاشـقانه ی مــا12تـا

 

کاش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی زمین می خوردی

و از درد به خودت می پیچیدی...

یه داور میومد از آدم می پرسید:میتونی ادامه بدی؟!

تو هم میگفتی:نه باید برم بیرون...

نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1398برچسب:,ساعت 18:2 توسط مــا12تـا| |

انگاه که غرور کسی را له میکنی

انگاه که کاخ ارزوهای کسی را له میکنی

انگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی

انگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

انگاه که گوشت را میگیری تا صدای له شده غرورش را نشنوی

انگاه که خدا را میبینی اما بنده ی خدا را نادیده میگیری

میخواهم بدانم...

دستانت را به سوی کدام اسمان دراز میکنی

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟

 

نوشته شده در پنج شنبه 6 تير 1398برچسب:,ساعت 12:18 توسط مــا12تـا| |

در کودکی در کدام بازی راهت ندادند…

که امروز  اینقدر دیوانه وار

تشنه ی بازی کردن  با آدم هایی؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت 17:45 توسط مــا12تـا| |

 سلام عزیز مهربون اجازه هست بشم فدات؟

اجازه هست تو شعره من اثر بذاره خنده هات ؟

شب که میشه یواش یواش با چشمک ستاره هاش.

اجازه هست از اسمون ستاره کش برم برات؟

اجازه هست بیام پیشت یکم بگم دوست دارم؟

تو هم بگی دوست دارم اروم بشم دل ببارم؟

بریم تو باغ اطلسی بی رنج درد بی کسی

بهت بگم اجازه هست گل روی مو هات بذارم؟

اجازه هست خیال کنم تا اخرش ماله منی؟

خیال کنم دله منو با رفتنت نمیشکنی؟

اجازه هست خیال کنم بازم میای می بینمت

با اون چشای مهربون دوباره چشمک میزنی

طپش طپش با چشمکت غزل بگم برای تو

با اتکا به عشقه تو تو زندگی برم جلو

هر چی بگی نه نمیگم جونم بخای برات میدم

هر چی میخای بهم بگو فقط نگو بهم برو

اجازه هست بازم تو خواب بوس بکارم کنج لبات؟

یه شعره تازه تر بگم به یاد شرم گونه هات؟

نشونیتو بهم میدی؟تا پنهون از چشم همه

ورق ورق نامه بدم بازم برات

همیشه مهربون من نامه رسید به انتها

فقط یه چیز یادت باشه بازم به خواب من بیا

تقدیم به تک ستاره ی قلبه شکستم

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1398برچسب:,ساعت 12:5 توسط مــا12تـا| |

با وجود تمام دلبستگی هایم میدانم که باید بروم

روزی که در تمام شب های مرده زندگیم حتی به

خواب هم نمیدیدم رفتن از جایی که در هوایش

نفس کشیدم و تمام از دست داده هایم را

دوباره به دست اوردم عاشق شدم عاشق دلی

به نرمی ابرها دلی که وقتی میبارید وجود

تشنه ام را سیراب میکرد

نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1398برچسب:,ساعت 13:53 توسط مــا12تـا| |

دلم را کسانی شکستند که هرگز دلم به شکستن دلشان راضی نمیشد

نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1398برچسب:,ساعت 15:15 توسط مــا12تـا| |

تو جاده ای که انتهایش معلوم نیست

پیاده یا سوار بودنت فرقی نمیکنه

اما اگه همراهی داشته باشی که تنها نباشی

بی انتها بودن جاده ارزویت میشود

نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1398برچسب:,ساعت 15:9 توسط مــا12تـا| |

کسی که با رفتنش خوشبختی رو ازت میگیره

چجوری میتونه بهت بگه روزی هزار بار

برات ارزوی خوشبختی میکنم

نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1398برچسب:,ساعت 14:58 توسط مــا12تـا| |

زندگی ساختنی است نه ماندنی....

بمان برای ساختن...

نساز برای ماندن

 

 

ساده ترین کار جهان این است که خود باشیم

ودشوارترین کار جهان این است که کسی باشم که دیگران میخاهند

 

 

هیجگاه مغرور نشو...برگها وقتی میریزند که فکر میکنند طلا شده اند

 

 

اگر عاشق شدی به او بگو ,زیرا قلب ها با همین کلمات ناگفته می مانند میشکنند

 

 

باران باشو ببار.....میپرس پیاله های خالی از ان کیست

 

 

 

مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که اب نباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود

 

 

 

یاد ان روز که صفحه شطرنج دلت شاه عشق بودم .و با کیش رخت مات شدم

 

 

 

عشق تنها واقعه ای است که حادثه ی عظیم را برای ابد در قلب ادمها به جا میگذارد

 

 

 

من عاشق ان گلم که در بیابان خشک شد ولی منت باران را نکشید

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:49 توسط مــا12تـا| |

انقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم

که میترسم هرگاه شاد شدم

زمین را از زیر پایم بکشند

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:54 توسط مــا12تـا| |

هم خسته ام

هم تنها

پنجره را باز میکنم

شب به کمک می اید

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:25 توسط مــا12تـا| |

محکم باش

وقتی خیلی نرم شوی

همه خمت میکنند

حتی کسی که انتظار نداری

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:22 توسط مــا12تـا| |

سرد است اما سرما نمیخورم

تو نگران نباش

کلاهی که سرم گذاشتی

تا گردنم را پوشانده

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:18 توسط مــا12تـا| |

لبخندمن نشان از رضایت نیست

گاهی لبخند میزنم

تا در خود له شدن مرا حس نکنی

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:13 توسط مــا12تـا| |

        وازه ی عشق چه هرزه رفته

       این روزها هر احساسی بی سروپایی را

                  عشق می نامند

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 12:1 توسط مــا12تـا| |

گاهی وقتا مجبوری احمق باشی

روی کاغذ مینویسم

دستهای تو

و

روی ان دست میکشم

   

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 11:56 توسط مــا12تـا| |

... دلم نه عشق میخاهد نه احساس قشنگ...

نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا...

...دلم یک دوست میخاهد که بشود با او حرف زد ....

...وبعد پشیمان نشد...

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 11:52 توسط مــا12تـا| |

.. هنوز هم حوالی خراب های ..

..شبانه ام پرسه میزنی..

..لعنتی..

..دیر وقت است ارام بگیر ..

..بگذار یک امشب را اسوده بخابم..

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 11:49 توسط مــا12تـا| |

دستگاه مشترک مورد نظر

از دست دوست دارم های دروغ تو خاموش است

لطفا دیگر تنهایش بگذارید

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 11:44 توسط مــا12تـا| |

تو تلخ بودی تلخ

درست مثل قطره های فلج اطفالی

که در کودکی به خوردم میدادند ...

غافل از اینکه این بار

تلخی تو دلم را فلج کرد

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 11:27 توسط مــا12تـا| |

در همین احوال پرسی ها کسانی هستند تا دیروز میگفتند

بدون تو حتی نفس هم نمیتونم بکشم

وامروز در اغوش دیگری نفس نفس میزنن

 

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 23:29 توسط مــا12تـا| |

بغض بزرگترین نوع اعتراض است

اگر بشکند دیگر اعتراض نیست التماس است

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:24 توسط مــا12تـا| |

نمیدانم چرا این گونه است

وقتی نگاه عاشقی به توست میبینی.

اما دلبسته به عشق دیگری است میروی

وعاشقانه به کسی مینگری که دلش پیش تو نیست

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 23:10 توسط مــا12تـا| |

دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه زندگی ام 

تو را میخواهم هی تو که انقدر دور  شده ای از  من

که دیگر نمیبینمت و این قلب من است که شاید

حسرت داشتن تو را برای همیشه داشته باشد

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:55 توسط مــا12تـا| |

نگاهت که میکنم

دنیای خالیم

پر از خانه میشود!

دشت هایم,

که چه های یاس بارانی

دلم یک شهر مردم میشود

و چشم هایم چقدر

میخواهند زندگی کنند!

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:47 توسط مــا12تـا| |

گاهی دل من میگیرد بیشتر وقت غروب

ان زمان که خدا پر از تنهاییست

و اذان در پیش است من وضو خواهم ساخت

از خدا خواهم خواست که تو تنها نشوی

و دلت پر از خوشی های مداوم باشد

 

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:40 توسط مــا12تـا| |

نه از دریا و قایق مینویسم

نه از زخم شقایق مینویسم

به یاد لحظه های با تو بودن

به یاد ان دقایق مینویسم

......دوستت دارم......

نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:40 توسط مــا12تـا| |

برای دیدن جواب به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:29 توسط مــا12تـا| |

تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟

بی وفا تر از خودت هم دیدی؟

تا حالا شده دلت خون باشه؟

یا چشمات همیشه گریون باشه؟

اونی که شب تا سحر با یادش

زندگی میکنی و بیداری

تا حالا شده بگه با طعنه

میشه دست از سرم برداری؟

چرا؟

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:3 توسط مــا12تـا| |

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یه برگه ی سفید

یه دنیا حرف ناگفتنی

و یه بغل تنهایی و دلتنگی

درد و دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود

در این سکوت بغض الود

قطره ی کوچک هوس سرسره بازی میکند

برگه ی سفیدم عاشقانه قطره را در اغوش میگیرد

عشق تو نوشتنی نیست در کنار ان قطره

یک قلب میکشم وقت تمام است برگه ها بالا!

نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:47 توسط مــا12تـا| |

دختر:ازت شکایت میکنم

پسر:چرا

دختر:چون توی دزد دلمو دزدیدی

پسر:خب تو هم فامیل منو بدزد

حسابمون صاف بشه!

نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:34 توسط مــا12تـا| |

بعضی وقتا خداحافظ

یعنی نذار برم

یعنی برم گردون

یعنی محکم بغلم کن

سرمو بذار رو سینتو بگو

خداحافظ و کوفت خداحافظ و زهرمار

بیخود کردی میگی خداحافظ

دفعه اخرت باشه مال خودمی!

نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:26 توسط مــا12تـا| |

چه تکلیف سنگینی است بلا تکلیفی

وقتی نمیدانم...

دارمت یا ندارم...بره های اینجا گرگ ها را میدرند

ماهی های شهرمان از کوسه هم وحشی ترند

زاغ های بی صفت جای پرنده میپرند

زنده ها هم ابروی مرده ها را میبرند

نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:19 توسط مــا12تـا| |

امشب یهو دلم کودتا کرد تو رو میخواست

سرم رو کردم زیر بالشت اروم بهش گفتم

خفه شو دوره دموکراسی گذشته میزنم لهت میکنم

نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:13 توسط مــا12تـا| |

تعهد داشتن قشنگه حتی تعلق داشتن!

اینکه بدونی مال کسی هستی سهم کسی

 هستی و اونم مال توئه حق توئه

مهم نیست این تعهد امضا بشه تو یه کاغذ پاره

اصلش جای دیگه سند خورده وسط دلاتون!

من و تو خیلی کارا به دنیا بدهکاریم

مثل یه عکس دونفره

چرخ زدن تو خیابون ها

یا بستنی خوردن دو نفره تو یه روز برفی!

نوشته شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:0 توسط مــا12تـا| |

کسی رو که خیلی دوست داری زود از دست میدی

از اینکه خوب نگاهش کنی از اینکه در اغوشش بگیری

از اینکه تمام حرف هایت را به او بگویی

از اینکه همه لبخندهایت را به او نشان دهی

مثل پروانه ای زیبا بال میگیرد و دور میشود

و تو خیال میکردی تا اخر دنیا میتونی طلوع افتاب را

با او تماشا کنی اینه رسم روزگار؟؟؟؟

کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو میره

بدون اینکه حتی رد و نشونی از خودش تو دنیات بجا بذاره

چه ارزوهایی با او نداشتی چه اینده ی زیبایی با او می دیدی

فرصت نشد فقط یک بار سر روی شونه هاش بذاری و گریه کنی

اینه رسم روزگار؟؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:42 توسط مــا12تـا| |

تقصیــــــــر هیــــچ کــــس نیــســـت به نام

"عشق"

جسمـــــــت را لگــــد مال بوســــــــه های هـــــوس آلـــودشان می کنند و بــــــه نام

 "ناپاکی تـــــــو"

فـــــراموشت می کنندبه نام

"نجابت"

بایـد سکوت کنی و به نام

"صبر"

از درون ویران می شوی

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:37 توسط مــا12تـا| |

ایــن خـاطـره مـال مـن نـیـسـتــا مال یکی از بچه های 4 جوکه:

یه روز بـا دوسـتـم رفـتـیـم سـیـنـما,یـه مـرد چـاق کـچـلـم اومـد

جـلـومـون نـشـسـت.وسـط فـیـلـم بـود,بـه رفـیـقـم گـفـتـم اگـه

بـزنـی تـو کـلـه اون کـچـلـه مـن بهت صـد هـزارتـومـن مـیـدم,آقـا

ایـن یـهـو پـاشـد یـه دونـه خـوابـونـد پـس کــلـش و گـفـت:به به

مـــمــد کـچـل خـودمـون,بـعـد کـه یـارو بـرگـشـت گـفـت آقـا بـبـخـشـیـد

و شـرمـنـده و مـن شـمـا رو بـا کـسـی اشـتـبـاه گـرفـتـم,بـعـد یـارو رفـت

دو ردیـف جـلـوی جـلـو نـشـسـت تـا از شـر مـا خـلاص بـشـه,بـعـد رفـیـقـم

گـفـت حـالا اگـه تـو بـزنـی مـن بـهـت دویـسـت هـزار تـومـن مـیـدم.مـنـم بـرا

ایـنـکـه کـم نــیـارم رفـتـم از پـشـت یـه دونــه مــحـــکــم خـوابـونـدم تـو کــلـه

کـچـلـش گفـتـم بـــــه بــــــه مــمـــد کــچــل ایــن جـلـو نـشـسـتـی اون پـشـت

عـلـی یـه نــفــرو بــا تـو اشـتـبـاه گـرفـت زد تـو سـرش,آقــا ایـن بـنـده خــدا

بـغـض کـرده بـود

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:27 توسط مــا12تـا| |

سلام خوبین ؟ خوشین ؟ این اولین پست طنزیه که اینجا میذاریم

امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره ها فعلا بابای

1-به اقایی که با سردرد اومده بود گفتم:قبلا هم سابقه داشتین؟

گفت:مثلا چه سابقه ای؟بعد گفتم تو خونه دارویی نخوردین؟

گفت:مثلا چه دارویی؟نسخه شو که نوشتم گفتم دیگه هیچ

ناراحتی ای نداشتین؟گفت:مثلا چه ناراحتی ای؟

2-خانمه میگفت:توی ازمایشگاه درمانگاه ازمایش دادم

گفتند عفونت داری بیرون ازمایش دادم گفتند سالمی

ازمایش هاشو نگاه کردم دیدم توی درمانگاه ازمایش ادرار داده

بیرون ازمایش خون!

3-روز شنبه این  هفته یه  زن و شوهر بچه شونو اورده بودند

گفتم چند روزه که مریضه؟پدرش گفت دو روز مادرش گفت:نه سه روز

پدره با عصبانیت به مادره گفت اخه جمعه که تعطیله!

4-به خانومه گفتم کجای سرتون درد میکنه

دستشو گذاشت رو سرش گفت اینجا درست توی لگن سرم!

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 14:54 توسط مــا12تـا| |

یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند

 و به دنبال آن برگ های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند

شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند

و شاخه از کارش بسیار لذت می برد.

برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود

و همچنان در مقابل افتادن مقاومت می کرد

 

باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود

و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد

و با خود می برد.وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد

با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد.

بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت

و بالاخره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین و چند بار

خودش را تکاند تا اینکه به ناچار برگ با تمام مقاومتی که داشت

از شاخه جدا شد و بر روی زمین افتاد. باغبان در راه بازگشت

وقتی چشمش به آن شاخه افتاد بی درنگ آن شاخه را از بیخ قطع کرد

شاخه بدون آنکه مجال برای اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد

که ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت :

اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود

ولی فراموش کردی نشانه ی حیاتت من بودم

نوشته شده در جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,ساعت 21:24 توسط مــا12تـا| |

حکایت رفاقت منو تو حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم

که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟

و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم

و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم حتی تلخ تلخ

نوشته شده در جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:50 توسط مــا12تـا| |

در را که مــی بـندی باد هم پـشت خانه ات زوزه مـی کشد!

من که منم!

نوشته شده در جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:30 توسط مــا12تـا| |

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم

وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند

وقتي تمام عالم را قفس مي بينم

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم بي تفاوت مي گذرم

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:40 توسط مــا12تـا| |

توراحس میکنم هردم...

که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...

من از شوق تماشایت...

نگاه از تو نمیگیرم....

تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....

ولی...افسوس...این رویاست....

تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....

تو با من مهربان بودی...

واین رویا چه زیبا بود....

ولی.... افسوس.... که رویا بود....

.

.

.

لعنتی هوز هم تمام رویای من بهم ریختن موهایت است

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:17 توسط مــا12تـا| |

دلم تنگ شده

براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده

دلم تنگه براي بودنت

شايدم لبخند خودم

دلم براي همه چيز تنگ شده جز

نبودنت!

 این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش

همین بس که:

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی

مثل خودکشی است با تیغ کند

اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ...

ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ!

ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ!

آنچه نقد است فقط جان توست

ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!

از دنیـــای  واقــعـی و نــامــردیــاش!

پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای مـجــازی !

غــافـل از این کــه،آســمون،هـــمون آسـمونــه...

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!

 وقتی داریم به یکی فکر میکنیم نیست کنارمون!

وقتی میاد کنارمون باشه

دیگه بهش فکر نمیکنیم!

آحرش نفهمیدم زمان چیو حل میکنه؟

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

تظاهر به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این نمایش

 حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد، هـمه

بـــرای از یـــاد بــردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت دارد، زودتــــر!!!

آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو

نادیده بگیرد چه قدر دوســتت دارد !

و این را بفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

می گوید کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند

این روزها دوستـــــت دارم ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد

و گونه کسی را سرخ نمیکند

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:59 توسط مــا12تـا| |

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری

یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی

و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...

 

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:55 توسط مــا12تـا| |

مهربانيت را به دستي ببخش

که مي داني با او خواهي ماند ....

وگرنه حسرتي مي گذاري

بر دلي که دوستت دارد ... !!!

 

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:49 توسط مــا12تـا| |

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 13:39 توسط مــا12تـا| |

یه وقتایی یه جاهایی یه حرفایی

چنان اتیشت می زنند که

دوس داری فریاد بزنی اما نمیتونی

دوس داری اشک بریزی اما نمی تونی

حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه

تموم وجودت میشه بغضی که نمی ترکه

به این میگن درده بی درمون

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:48 توسط مــا12تـا| |

من یک زنم با کلی دغدغه های زنانه

با یه عالمه نگرانی

با زخمهایی از زمونه

و نگاه ها برتری طلبانه مردها

من به دنبال تبعیض نیستم

اما وقتی میبینم بخاطر زن بودنم

بارها و بارها به من و جنس من ظلم میشه

قلبم به درد می  اید

و کاش میشد چشمها را شست

 

نوشته شده در یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:36 توسط مــا12تـا| |


Power By: LoxBlog.Com